-
ﻣﺎﻩ ﺧﺪا
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 23:20
ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺎﻩ ﺧﺪا ﺯﻭﺩ ﺭﺳﻴﺪ.ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻱ ﺳﺤﺮﻱ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ,ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺁﺑﻲ و ﭘﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺳﺤﺮ,ﻧﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﺑﺮاﻱ ﺳﺤﺮﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ,اﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮاﺑﮕﺎﻩ اﺯﻳﻦ ﺧﺒﺮا ﻧﻴﺴﺖ,ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺨﻮﺭﻡ,ﺩﻟﻢ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺗﻮ اﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮاﻱ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ,اﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮاﺑﮕﺎﻫﻢ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺩاﺭﻩ ﻭﻟﻲ ﺧﻭﻧﻪ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺴﺖ. اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﺗﻮ اﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎﻱ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺧﺪاﻳﺎ ﺑﺎﺑﺖ...
-
خوش شانس در حد آقوی همساده
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 16:58
امروز بعد از چند روز برنامه ریزی برای بیرون رفتن جمعه بچه ها زدند زیرش و مثل اغلب اوقات حال نداشتند...به دوستم گفتم بیاین سه تایی خودمون بریم گفت بی خیال حالا که دیگه برنامه کنسل شده حسش نیست..به دوست دیگم گفتم میای بریم بیرون گفت اگه کارام تموم شد ...اونم اون قدر پروژش طول کشید که گفت تا شب در گیرم...و نهایتا قرار شد...
-
ﺭﻭﺯﻧﻮﺷﺖ
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 18:50
اﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﺮﻭﮊﻩ ﺩﺭﺱ ﻛﺎﺭﺷﻨﺎﺳﻴﻢ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ اﻳﻦ ﺟﻮﺭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﻢ اﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺴﻲ ﻛﻪ الان ﺩاﺭﻡ اﻳﻨﻪ ﻛﻪ خسته ام .ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺴﺘﻪ ..
-
یا حبیب من لاحبیب له
شنبه 18 خردادماه سال 1392 01:17
-
شهر پر هیاهو
شنبه 18 خردادماه سال 1392 00:58
دلم عجیب گرفته است... در این شهر پرهیاهو خسته می شوی ، گاهی حق و باطل چنان به هم می آمیزد که دیگر نمی توانی تشخیص بدهی ، نمی دانی چه کسی حقیقت را گفت ، چه کسی به تو فکر می کند نه به پیروزی خودش، خسته ام ، از همه آدم های زمین ... و شعری از سهراب که نمی دونم به بالا ربط داره یا نه : من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر...
-
تولد نوشت
جمعه 10 خردادماه سال 1392 00:52
-
به بهانه روز پدر
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:26
نمی دانم اگر بودی امشب برایت چه می کردم ، می دانم آدمیزاد قدر نعمت های زندگیش را در نبود آن ها درک می کند ، یادم رفته که چند سال است که دیگر نیستی ، نمی دانم 8 سال شاید هم بیشتر، دل بزرگت دیگر طاقت ماندن روی زمین را نداشت ، زمین دیگر جای تو نبود ، نمی توانستی این جا دوام بیاوری ... رفتی به همین سادگی و ما ماندیم و یک...
-
اعتکاف
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 22:25
امسال باز هم قسمت نشد اعتکاف برم ، چقدر دلم برای اعتکاف های چند سال پیش تنگ شده ، الحمد الله که این دوره لیسانس ما هم داره تموم می شه ، سومین سالیه که به خاطر امتحانا نمی تونم برم،خدا بگم این انتخابات رو چه کار کنه ، پارسال همش به این امید داشتم که سال دیگه ایام اعتکاف قبل از امتحانام می افته، اما الان تو این چند روز...
-
روزی که پیام های مختلفی از آسمون به گوشت می رسه!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 18:29
امروز عجیب بود، یک روز پر از سردر گمی ، البته الان که دارم اینو می نویسم بعد از پیام آخر تا حدی به آرامش رسیدم ، این روزا من در گیرم بین موندن و رفتن ، و البته هر روز چیزای جدیدی می شنوم ، تو آزمایشگاه که نشسته بودم دیدم بچه ها دارند راجع به تعیین گرایش حرف می زنند و منم که در گیر این مسایل ترجیح دادم از حرفاشون...
-
آخرین کلاس فصل بهار
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 00:04
امروز آخرین جلسه از کلاس حاج آقا تو فصل بهار بود ، تو این مدت که کلاس نیست خیلی دلم برای کلاس تنگ می شه،این کلاس برام مثل بمب انرژی برای کل هفته است ، چیز هایی رو یاد می گیرم که هیچ جای دنیا یاد نگرفتم ، همون شعار ی که همیشه می گن قدردان استادی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را ، حقیقتا استاد در حق ما...
-
ذهن پراکنده من
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 23:57
خیلی وقته این جا چیزی ننوشتم ، نمی دونم چرا دست و دلم به نوشتن نمی ره ، اون قدر چیزای مختلف تو ذهنمه که نمی دونم از کدوم یکی بنویسم ، این روزا بزرگترین درگیری ذهنم ، ترس از موندنه ، می ترسم دیگه این موقعیت پیش نیاد،الان خیلی راحت می تونم از یکی از دانشگاه های خوب دنیا پذیرش بگیرم اما شاید اگه بمونم چند سال دیگه چنین...
-
...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:22
خسته ام.دلم میخواد برای چند روز هم که شده زمان رو نگه دارم...گاهی وقتا گذر ثانیه ها اون قدر زیاده که هر چی می دوم بازم بهشون نمیرسم..دلم میخواد یک کم وقت کنم تا خودمو پیدا کنم.سرعت لحظه ها باعث شده حتی خودم رو هم فراموش کنم...
-
تنهایی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 16:47
گاهی این جا احساس غربت تمام وجودم را می گیرد ، از این که می بینم هنوز بعد از چهار سال هنوز این جا همان حسی را دارم که چهار سال پیش در آغاز دل کندن از خانواده داشتم ، دیگه هیچ وقت دوستایی مثل دوستای دبیرستانم این جا پیدا نکردم، به هیچ کس نتونستم خیلی نزدیک بشم ، با همه خوب بودم و هستم اما کسی که بتونم حرف دلم رو بهش...
-
چادر خاکی
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 19:29
امشب شهادت مادرمونه ...این غم اون قدر بزرگه که باعث می شه آدم غم های خودشو فراموش کنه اما جنس این غم از جنس غم های روز مره زندگیم نیست ، فرق داره ، با همه دل تنگیش آرامش خاصی با خودش داره ...همه دنیا برات کوچیک می شه ...نمی دونم ،توصیف ناپذیره. چقدر نوای زیر رو دوست دارم یکی انگار داره دل رو به یه جای غریبی می کشونه...
-
یک تشکر ساده
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 00:11
گاهی اون قدر به نیمه خالی لیوان خیره می شم که همه چی یادم می ره ، امروز اول که آب جوش ریخت رو دستم بعدم شب لپ تاپم یک هو تار و مار شد ، البته شکر خدا حال جفتش الان خوبه ، ولی باعث شد که یادم بیاد که چقدر باید از خدا به خاطر چیزهایی که دارم ممنون باشم ، به جای ناسپاسی در برابر چیزهایی که اون جوری که دلم می خواد نیست......
-
منت
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 00:57
این آیه خیلی جالبه : یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّـهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ از اینکه اسلام آوردهاند بر تو منّت مىنهند؛ بگو: «بر من از اسلامآوردنتان منّت مگذارید، بلکه این] خداست که با هدایتکردن شما به ایمان،...
-
ترانه دلم
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 00:17
امشب این تصنیف از همایون رو بارها گوش کردم ، حقیقتا که بعضی تصنیف ها با روح و روان آدم بازی می کنه : تو و ناز و فتنهگری، من و افغان سحری تو و چو گل دلآزاریها، من و چو مرغ شب زاریها چند از من بیخبری ز دو عالم تو را خواهم، تو را خواهم، ببین اشکم، ببین آهم نکند تا کی در آن دل آه زارم اثری غم دل نسرایم پیش کسی، نزنم...
-
سفر مشهد
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 01:13
امروز از صبح تا حالا دایم اتفاقات مختلفی پیش اومد که می خواستم راجبشون بنویسم اول از همه سفر مشهد امروز تو دانشگاه برای مشهد نام نویسی می کردند که زمانش با آزمایشگاه های من تداخل داره ،البته تازه اگه اون موقع زمان تحویل پروژه های درسیم نیفته، از محاصن تحصیل در ایران همین برنامه ریزی های لحظه ای اساتید برای دانشجویه !...
-
زیان کار ترین مردم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 00:05
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا(103) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا(104) بگو: «آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟» [آنان] کسانى اند که کوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مىپندارند که کار خوب انجام مىدهند. قرآن...
-
یه شروع نو
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 23:59
بالاخره تصمیم گرفتم تراوشات ذهنم رو تو یه وبلاگ بنویسم، از تعداد زیاد سررسیدهام خسته شدم ، امیدوارم که این جا بتونم تغییرات خودم رو بهتر رصد کنم. بارها گفته ام و بار دگر می گویم که من دل شده این ره نه به خود می پویم در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم