گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

روزی که پیام های مختلفی از آسمون به گوشت می رسه!

امروز عجیب بود، یک روز پر از سردر گمی ، البته الان که دارم اینو می نویسم بعد از پیام آخر تا حدی به آرامش رسیدم ،

این روزا من در گیرم بین موندن و رفتن ، و البته هر روز چیزای جدیدی می شنوم ، تو آزمایشگاه که نشسته بودم دیدم بچه ها دارند راجع به  تعیین گرایش حرف می زنند و منم که در گیر این  مسایل ترجیح دادم از حرفاشون استفاده کنم ، بعد از کلی حرف زدن اون آدم  نتیجه گرفت که گرایشی که من انتخاب کردم هیچ آینده ای نداره و منو میگی 

(اوون آدمه محترم داشت می گفت که گرایش انتخابی من  به هیچ دردی نمی خوره و هیچ اندر هیچه ، چون موقع کار پیدا کردن که میشه توقعات جایی که کار می کنی با کاری که بلدی متفاوته ....) و  این ها گذشت

من در کمال ناامیدی رفتم و  در اتاق  استادی رو زدم که معمولا اون جا نیست ! ولی برخلاف همیشه تو اتاق بود،{ البته قبلش رفتم اتاق یکی دیگه از اساتید که می خواستم راجع به اپلای باهش صحبت کنم و نبودش، که البته خیلی هم خوب شد } ، خلاصه رفتم . گفتم شما می گی چه کار کنم با این شرایطی که هست نظرتون راجع به اپلای چیه ، که استاد گفتند اول از همه به نظرم برای یه دختر ازدواج از ادامه تحصیل مهم تره ، و اون جا تعداد ایرانی ها خیلی کمتره و  حد اقل از لحاظ آماری شانس ازدواج کمتر ، منو میگی

بالاخری استادی پیدا شد که این چیزا رو بفهمه ، فکر میکردم استادا اون قدر تو این کتابا غرقند که به چنین چیزایی فکر هم نمی کنند ، و کلا خیلی خوشحال شدم از این که چنین دیدی داره، 

البته من هم گفتم با نظر شما کاملا موافقم ولی جامعه آماری همین الان دانشگاه هم نشون میده که 90% پسرا ازدواج نمی کنند! خلاصه حرفش کاملا متین بود، چیزی که این روزا خودمم خیلی بهش فکر می کنم ، ولی خب  متاسفانه تو  ایران خودمونم الان خیلی وضعیت از این نظر خوب نیست!

و گفت حالا اگه این مسئله رو بذاریم کنار، تو وقتی اون جا بری حداقل 5 سال باید سرسختانه کار کنی و بعد اگر برگردی در بهترین شرایط عضو هییت علمی می شی (من تدریس رو خیلی دوست ندارم و همین طور از صبح تا شب تو دانشگاه موندن رو،  چون میدونم که اگر بخوای یه استاد خوب باشی تقریبا همه زندگیت رو باید فدای دانشگاه کنی و یک زن به نظرم لزومی نداره چنین کاری رو انجام بده، چون حفظ زندگیش خیلی مهم تره )  و در شرایط دیگه اگر اون جا بمونی و کار کنی که وقتی بعد از ده سال برگردی این جا امکان داره هر اتفاقی افتاده باشه (مثلا دور از جون فوت یکی از اعضای خانواده)  و نکته مهم تر این که دیگه تو آدم ده سال پیش نیستی ، توی یه  محیط دیگه کار کردی ، با آدم های متفاوتی بودی و ایران  و خاطرات کودکیت فقط برای تو  یک نوستالژی خواهد بود، همین ، تازه در بهترین شرایط که بتونی اون جا کسی رو پیدا کنی و مشکلات اون جا رو راحت تر تحمل کنی ...و با این تفاسیر من به اون ایده آلی که تو ذهنم دارم که برمیگردم و خدمت می کنم! احتمالا نمی رسم  ...

و نکته امیدبخشش این بود که ایشون دارند روی پروژه های کاملا عملی کار می کنند و به خصوص در حوزه پزشکی ، چیزی که من رو کلی خوشحال می کنه ، کاری که انجام دادنش می دونم به درد میلیون ها آدم می خوره ...البته نکته منفیش هم اینه که paper  دادن تو این کار کمی سخته 

نمی دونم همه این ها رو کنار هم که می گذارم به این نتیجه می رسم که شاید از اول نباید تو  این رشته می اومدم  ، حالا هم که اومدم ، یک انتخاب اشتباه بزرگتر نکنم که دیگه این انتخاب غیر قابل جبرانه ...یک جورایی دارم از رفتن صرف نظر می کنم ، امیدوارم خدا توی این ماه مبارک  بهترین ها رو در راهم قرار بده 

 

پی نوشت : جمله ای که قبل از این دو اتفاق امروز دیدم از همه جالب تر بود:

در وصیت شهید چمران اومده که :

از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم ...

از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم ...

و البته ما کجاو شهید چمران کجا ، امیدوارم روزی که برمیگردم و زندگیم رو مرور می کنم مثل او از  کارهایی که کردم راضی باشم




نظرات 1 + ارسال نظر
Friends چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ http://friends.blogsky.com

کلی سوپرایز شدم وقتی دیدم هنوز آدمهایی هستند که ازدواج و خانواده و تنهایی براشون مهمتر است تا چیزهای دیگر.
من خودم مهاجرت رو دوست نداشتم، اپلای هم نکردم، درست شد گفتم میرم ببینیم چی میشه.
ولی همون رفتن واسم دوگانگی ایجاد کرد، یعنی همش دارم با خودم دو دوتا چهارتا میکنم که ارزشش رو داشت این همه تنهایی و غربت و این چیزها.
ازطرفی هم خوب زندگی راحتر است، ارزش انسانها بیشتر و همش یه دوگانگی هست.
نه میگم این ور خوبه، نه میگم بد، به آدمش بستگی داره، خیلی ها با این ور حال میکنند و زندگیشونه، خیلی ها هم نه.
ولی از وقتی پاتو بزاری توی هواپیما و بیای، این سوال ها و دوگانگی ها شروع میشه.
بنابراین اگر هیچوقت نیای، این دوگانگی هم میپره.
در مورد ازدواج هم تا اونجایی که من دیدم، نه دختر ها، نه پسرها اهلش نیستن، نه همشان ولی خیلیشان، ما که گشتیم نبود، اکثرا دوست دارن زیر بار مسئولیت و اینها نرند با اینکه به نظر من الان اوضاع اینور از نظر اقتصادی با معقولتر از ایران است.

فکر نمی کردم این جا خواننده هم داشته باشه ، اینا رو واسه دل خودم می نویسم ، به خصوص این که شاید یه زمان تو زندگیم بخوام برگردم و یادم بیاد که تو گذشته چه عهدایی با خودم بستم ،
ممنون که خوندی، آره من خودم وقتی حرفای استادمون رو شنیدم کلی تعجب کردم به خصوص که تازه 1 ساله از کانادا برگشته !
شرایط اقتصادی و... همه این ها که می گی درسته اما ما عهد خدا رو این روزها فراموش کردیم که خودش تو قرآن گفته :
«إِنْ یکُونُوا فُقَراءَ یغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(نور آیه 32)
به نظرم درسته اوضاع اقتصادی خوب نیست ولی ما هم این روزا قناعتمون کم شده ، دیگه هیج کس حاضر نیست مثل قبلا از صفر شرو ع کنه و برای ساختن زندیگیش تلاش کنه ، همه می خوان از صد شروع کنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد