گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

اذن دخول

دلم هوایت را کرده ارباب، هیچ وقت خداحافظی آخرم را با شما فراموش نمی کنم، یادش بخیر، حرم مملو از جمعیت بود، جمعیتی که هم چنان بعد از اربعین در کربلا مانده بودند، چند صد نفر صف کشیده بودند  به شوق رسیدن به زیر قبه ات و در آغوش کشیدن حرمت،  با خودم در دل گفتم حیف است این چند ساعتی که برایم مانده را در صف بایستم، بهتر است بنشینم مقابل حرمت و آن طور که میخواهم با تو خدافظی کنم، بهترین دعاهایی که در دلم بود را خواندم، لحظات آخر بود،  ایستادم پشت دری که چندین نفر مراقب بودند کسی وارد نشود، فقط خادمانت از آن جا عبور میکردند، از دلم گذشت که بعد از پدرم، هر گاه دلم میگرفت یاد شما می افتادم، یک جورهایی برایم حکم پدر داشتید، یادم آمد قبل از فوتش،  او را هم درست ندیدم، نگذاشتند لحظات آخر کنارش باشم، حالا هم که از شما خداحافظی میکنم باید از دور باشد،  دیگر فرصتی ندارم برسم به زیر قبه شما و دست در حلقه های ضریحتان  بیندازم،  در این فکرها بودم که در مقابلم باز شد، همان دری که خادم ها از آن جا وارد  میشدند،  چند نفری از آن گذشتند، من هم با آن ها وارد شدم، ، به جای ساعت ها انتظار، بعد از چند دقیقه درست چسبیده به ضریحت دعای فرج میخواندم،عجب زیارتی شد،شیرین تر از عسل، زیارتی با اذن دخول خودت...فهمیدم هم چنان هوای دلم را داری...خیلی دلتنگم...یعنی می شود اربعین باز هم کنارت باشم...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد