من منتظر نشسته ام اما نیامدی
تنهاترین مسافر دنیا! نیامدی
انبان به دوش هر شبهی کوچههای شهر
دیگر چرا به دیدن ماها نیامدی
اصلا قرار بود که بابای من شوی
این چندمین شب است که بابا نیامدی
من روی دوش تو چقدر تاب خورده ام
رفتم زشانههای تو بالا... نیامدی
بی دستهای گرم تو بدخواب میشوم
کابوس دیده ام همه شبها نیامدی
دیدم شکسته است ستونهای آسمان
مسجد ، نماز صبح ، خدایا! … نیامدی
رفتی به سجده ، بارقهی تیغ و … بعد ازآن
محراب غرق خون شد و بالا نیامدی
کابوس بود … من بخدا باورم نشد!
حتما دلیل داشت که اینجا نیامدی
شب تا به صبح، خیره به در … منتظر شدم
چشمم به در سفید شد اما نیامدی
خاکم به سر، خدا نکند، خواب من مگر-
تعبیر میشود که تو بابا نیامدی
از اشکهای گوشهی چشمان مادرم
پی برده ام به حادثه ای تا نیامدی
آری درست بود… گمانم درست بود
ای وای از این مصیبت عظمی … نیامدی
هادی ملک پور
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!