گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

شیراز


از بهترین نوشته هایی که در مورد شیراز دیدم که آقای مهدی محمدی نوشتند. هر چند متن ادبی به نظر می رسد اما عین حقیقته ! چقدر دلم برای شیراز نازنینم تنگ شده...


 آنجا که سفر اولت باشد و بخواهی شیراز را بگردی؛ نه... اشتباهت همین جاست. این شیراز است که در تو می گردد و در تمام وجودت جاری می شود... شیراز تحول می آفریند.

در بازار مکاره سیاست که گرم گرم است، سری به شیراز زدن، دقیقا مثل این است که از آسمان ریزگرد گرفته به سوی کوهستانی یا دریایی سفر کنی، دل دهی به حرفی نو. دل سپاری به شعری نو.

اولین شعر  را خدا انگار در شیراز سروده است. شعری با ردیف و قافیه ایی نو. نوتر از تمام روزگاران کهن.

اصفهان هم زیباست. اما شیراز اتفاق دیگری است.

اصفهان را باید بروی ببینی. اما شیراز تو را به خود می کشد. خود را تحمیل می کند. شیراز، اگر "سیاستمدار" بروی، " شاعر" بر می گردی. شیراز اگر "زخمی" بروی، "رویین تن" بر می گردی. شیراز اگر دلگیر بروی، دلگشا باز می گردی. شیراز اگر بروی، تازه اصالت خود را می یابی.

من تازه یادم می آید، که اصالتا شیرازی ام. بگذار هر چه می خواهند بگویند. وطن آنجاست که، موطن بودنش را احساس کنی. من تازه یادم افتاده است که نه در شهر خود، که انگار در شیراز به دنیا آمده ام و شیراز خیلی خوب، این را می پذیرد؛ به تو اقامت می دهد، بدون ویزا.

برای شیراز نمی توان گفت، خوش گذشت. در شیراز زود می گذرد... شیراز تمام نمی شود. از حافظیه که نباید حرفی زد... باید رفت و چشید. باید لمس کرد. باید دل داد. در حافظیه انگار چیزی در وجودت اتفاق میفتد. نمیدانی چیست، اما یک اتفاق است. چیزی در درونت فوران می کند. آیا بر سر قبر حافظ باید گریست؟ باید خندید؟ نمیدانم، اما غوطه ور که می شوی... غرق که می شوی و همین یک اتفاق می سازد.

سعدیه شیراز هم سهل و ممتنع است. سخت است اما آسان است. درست مثل شعرهای خود سعدی...  اینجا اصلا شعر می بارد و درست کمی آن طرف تر در حوالی مرودشت، سخت، سنگین تر و وزین تر می شود و پای تخت جمشید به میان می آید. استوار و محکم می شود. بزرگ می شوی. راهی نو گشوده می شود و حرفی نو بر زبان این دیار جاری می شود.

نمی خواهم شیراز شناسی راه بیندازم. اما نباید یک حادثه بزرگ را فراموش کنم. حادثه مردم شیراز. مردم شیراز، یک حادثه اند. حادثه از جنس مهر. از جنس ماه و مهر. شیراز گم شدنی است. باید در دل مردم این شهر، در دل خود شهر، در دل یادگاران شهر، گم شد. من دوباره و هزار باره به شیراز خواهم رفت. تازم یادم می آید اصالتا شیرازی ام.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی محمدی سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ب.ظ http://masihayeshargh.blogfa.com

سلام. ممنون از لطفتون. باز هم سر بزنید. در مسیحای شرق هم لینک شدید

ممنون ، چشم حتما

fariba شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ب.ظ http://zane-shirazi.blogfa.com

با اجازتون این مطلب را در وبلاگم شیر می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد