گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

روز نوشت

خیلی وقته که دیگه این جا نمی نویسم ، نمی دونم ، حتی این جا هم احساس آزادی برای نوشتن ندارم !!! 

سه هفته ای هست که دوره ارشدم شروع شده ، یک بنده خدایی گفت "به نظرت این 4 سالی که موندی تهران می ارزید؟ "، با خودم گفتم درسته دانشگاه خوب بود ، خیلی چیزا این جا یاد گرفتم ، مستقل تر شدم ( آخه من از قبلشم به خاطر شرایط زندگیم مستقل بودم !) و کلی چیزای دیگه اما مهم ترین فایده این جا بودن دو چیز بود : 

یکی بهتر شدن حجابم و دیگری هم کلاس حاج آقا ، این دو تا رو وقتی تو کفه ترازو گذاشتم وزنش به همه بدی ها و سختی های این چهار سال غلبه کرد . 

ممنونم خداجون ، خیلی دوست دارم ، بابت این دو تا نعمتم بی نهایت ازت سپاسگزارم ، اگه دستمو نمی گرفتی معلوم نیست الان کجا بودم ...

و اما حال این روزهام ، نمی دونم ، فکر کنم دلم شکسته ...


من دل به غم تو بسته دارم ای دوست



درد تو به جان خسته دارم ای دوست



گفتی که به دل شکستگان نزدیکم



من نیز دلی شکسته دارم ای دوست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد